عمر
جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, :: 14:10 :: نويسنده : رضا

 هدف شما ازدرس خواندن ویاشرکت درکنکورچیست؟

آیابه اهمیت این پاسخ آگاهی دارید؟
آیامیدانیدنوع هدف تاچه حددرمسیرفعالیت تاثیردارد؟
آیاهدفی که انتخاب کردهاید،منطقی است؟
جالب است بدانیدکه بعضی ازهدفها،اضطرابزاهستندوبیش ازآن که عامل تلاش باشند،به صورت مانع حرکت،عمل
میکنند.یک بعد بسیار مهم اهداف وانگیزهها،تاثیرآنهادرتمرکزحواس وافزایش عملکرداست.به شماتوصیه میکنیم،به
اهدافتان باحوصلهی بیشتریبیندیشید،بر روی
اهداف دوباره تمرکزوتوجه کنیدواگرلازم بودآنهاراموردبازنگری قراردهید.
ابهام درهدف
سعی کنیدهیچگاه دراهداف خوددچارسردگمی وابهام نشوید.میدان درس خواندن وکنکوررابه عنوان نمونهای ازعرصههای
زندگی تصورکنید.
انسان جدی درهمهی کارهایش جدی است،اما انسان ابهامگرا،افت وخیززیادی دارد.برای یکبار هم که شده،خودرادرمعرض
قراردهیدوببینید درکاری که برایتان مهم است،چقدرجدی هستید.روشنی وارزشمندی هدف،مستلزم جدی بودن
است.اگردراهداف وانگیزه هایتان دچارشک وابهام میشویدبه احتمال زیاداهدافتان بیش ازآنکه درونی باشندبه عوامل بیرونی
بستگی دارند.
به عبارت سادهتر،به جای آنکه ازخوددرس خواندن ویادگیری لذت ببرید،بیشتربه خاطرعواملی چون،جایزه وپاداش،جلب
رضایت والدین و اطرافیان،گرفتن مدرک وغیره فعالیت میکنید.این عوامل بدنیستندوتاحدی هم وجودشان لازم است ولی
تاثیرآنها،هیچگاه به پای انگیزههای درونی نمیرسد.
کلید
هیچگاه به خودتان اجازه ندهیدبا اهداف مبهم حرکت کنید.اهداف روشن منطقی،چراغ راه هستند.
رضایت به حداقل
بعضیهاچون حوصلهی تلاش ندارند،هم درفعالیت وهم درنتیجه،به حداقل رضایت میدهند.اینان بیشتربه دنبال شانس
واقبال هستندواین که بالاخره شایددری به تخته بخوردویک جوری قبول شوند.متاسفانه این دسته،همیشه دنبال راههای
درروهستند.مثلادردوران دبیرستان، هستند دانشآموزانی که با آرزو وخیال درس میخوانند! دل بستن به این که سؤالات
امتحان آسان باشد،بتوان سرجلسه تقلب کرد،حداقل نمرهی قبولی کسب شود،و…نمونههایی ازافکارسهلانگارانه
وغیرمنطقی هستند.درکنکورها هم نمونههای چنین افکاری دیده میشود.مثلا چگونه پاسخنامهی کنکور راعلامت بزنید
تاحداقل نتیجه رابگیرید،برای آنان سوژهی جالبی محسوب میشود.آنهاحتی درصدی هم برای احتمال اشتباه
درکامپیوترهای علامت خوان درنظرمیگیرند.آنها هم چنین ازدبیران وکسانی که فقط کلیدهاوکلیشههارا برای علامت زدن
گزینههای آموزش دهند،استقبال میکنند.درشرایط فعلی کنکوروفضای رقابتی شدید،کسانیکه به حداقلهارضایت
میدهندنبایدمنتظرکسب نتیجه باشندبه خصوص این که آنها درارزیابی وموقعیت وتواناییهای خودهم دچاراشتباه
میشوند.شنیدهاید دانشآموزی که فکرمیکنددر امتحان نمرهی 10 میگیرد،معمولانمرهای کمترازپیشبینی خودخواهدگرفت.
کلید
حضور باری به هرجهت برای درس خواندن و به خصوص درکنکور،وکسب نتیجه را به شانس وعوامل دیگر واگذارکردن،
سادهاندیشی وانکار واقعیت است.
دلیل حضور
علت حضورشمادرمیدان کنکورچیست؟آیا باپای خودتان وارد این عرصه شدهایدیا دیگران شمارابه میدان هل
دادهاندومواضبتان هستندکه از میدان فرارنکنید؟! اگردراین موردشک داریدخودرابایک ملاک میتوانیدارزیابی
کنید.چقدربرای کنکورسرمایهگذاری کردهاید؟
به عبارت دیگر،هدف وانگیزهی شماچقدرباتلاشهایتان تطابق دارد؟آیابه اندازهی حرفهایتان جدی هستند؟اگراحساس
کردید حضورشما درکنکوربیش ازآن که برای خودتان مهم باشد،برای دیگران مهم است ویاصرفابه این دلیل
درکنکورحضورداریدکه دیگران هم این کاررا میکنند،همین امروزرویهی خودراتغییردهید.هیچ عاملی اعم
ازجوّزندگی،انتظاراطرافیان،تبلیغات وسایرشرایط نبایدشمارابه این مسیرکشانده باشد.بایدخودتان آگاهانه قدم به میدان
کنکوربگذارید.
کلید
کنکورمیتواند فرصتی باشدبرای محک زدن خودتان در زندگی واین که چقدربرای اهدافتان ارزش قائلید وبرای آن
سرمایهگذاری عملی میکنید.
قبولی صددرصد
خیلی ازدانشآموزانی که انگیزههای بالاوآمادگیهای درسی خوبی دارند،هدف خودرادرکنکور،قبولی
صددرصدقرارمیدهند.بسیاری ازدانش- آموزان دیگرهم میخواهندبه هرنحوممکن قبول شوند،حتی اگرشده رشتهی
پایینتر،دوست دارندبلاخره درپایان کارمهرقبولی درپیشانی آنها هم بخورد.اگرناراحت نمیشویدبایدبگوییم که چنین
هدفی،هدف منطقی نیست،این،ازجمله اهدافی است که ایجاداضطراب میکند. شمادرحین فعالیت وتاقبل ازکنکورفشارروانی
زیادی رابایدتحمل کنیدکه نتیجهی آن اضطراب غیرقابل کنترل است علاوه برآن،اگرهدف را
موفقیت حتمی قراردهیدوبه آن نرسید،لطمهی زیادی میخورید.
کلید
اگرهدف تلاشهای خودراموفقیت حتمی قراردهیدبایداسترس واضطراب ناشی ازآن راهم بپذیرید.
منطقیترین هدف
چه چیزی بایدهدف قرارگیرد؟بهترین ومنطقیترین هدف چیست؟آیامیتوان هدفی انتخاب کردکه کمتراضطرابزاباشد؟
هدف راحداکثراستفاده ازتواناییهای خودتان قراردهید.اگرهدف حداکثراستفاده ازتواناییهاوقابلیتهاباشد،هم تلاش وهم
شکست و پیروزی،معنای دیگری پیدامیکنند.کسی که به جای فرار ازواقعیتهاو ارتباط دادن دلایل شکست وپیروزی به
عوامل بیرونی،برتواناییهای خودتمرکزمیکند،درواقع انتظاراتش را ازخودش بالامیبردوسعی مینمایدبیشترکوشش
کند.فرض کنیدهمین امروزامتحانات پایان سال تحصیلی ویاکنکورتمام شدهاست وشمابعد ازآزمون منتظراعلام نتیجه
هستید.معمولادرچنین شرایطی،انسان فرصتی پیدامیکندتا نگاهی به پشت سربیندازدوببیندچه کردهاست وچه اتفاقاتی
افتادهاست؟فرض کنیدامروزهمان روزاست.به جای آن که درچنین روزی این کاررا انجام دهید،همین الان نگاهی به گذشته
وحال خودبکنید.به این سؤال همیشگی پاسخ دهید:چقدرازتواناییهای خوداستفاده کردهاید؟
گذشته رانمیتوان عوض کرد،ولی شماهنوزفرصت دارید!
اگرهدف را حداکثراستفاده ازتواناییهای خودتان قراردهیدشما در واقع وارد میدانی میشویدکه حریف مقابل خودتان
هستید.به جای ایراد گرفتن به درو دیوار،اول سعی کنیدتکلیفتان راباخودتان روشن کنید.به جای آن که بعدازامتحانات
یاکنکورتاسف بخوریدکه چراهمهی تلاشتان رانکردهاید،هم اینک هم کمربندهاراسفتترببندیدوبه جای سپردن احتمال
موفقیت،به حوادث وشانس منطقی وواقعبینانه حرکت
کنید.چنین هدفی به شماکمک میکند اضطراب را با تلاش کنترل نمایید.یعنی بپذیریداگربیشترفعالیت کنید،ازخودتان
راضیترخواهیدبودو
این،یعنی کاهش اضطراب.درهرحال،یادآوری میکنیم که نوع هدف درهمهی ابعادفعالیت وتلاش شماتاثیرمیگذارد.
کلید
به جای هرهدفی،هدف راحداکثراستفاده ازتواناییهای خودتان قراردهیدتاهم برای تلاش انگیزهی بیشتری داشته باشدوهم
بتوانیدبه شکست وپیروزی منطقیترنگاه کنید.
نتیجهگیری
-1 هیچگاه به خودتان اجازه ندهیدبا اهداف مبهم حرکت کنید.اهداف روشن منطقی،چراغ راه هستند
-2 حضورباری به هرجهت برای درس خواندن وبه خصوص درکنکور،وکسب نتیجه رابه شانس وعوامل دیگرواگذارکردن،
سادهاندیشی وانکار واقعیت است.
-3 کنکورمیتواند فرصتی باشدبرای محک زدن خودتان درزندگی واین که چقدربرای اهدافتان ارزش قائلیدوبرای آن
سرمایهگذاری عملی میکنید.
-4 اگرهدف تلاشهای خود را موفقیت حتمی قراردهیدبایداسترس واضطراب ناشی ازآن راهم بپذیرید.
-5 به جای هرهدفی،هدف راحداکثراستفاده ازتواناییهای خودتان قراردهیدتاهم برای تلاش انگیزهی بیشتری داشته باشدوهمبتوانیدبه شکست وپیروزی منطقی تر نگاه کنید.
پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, :: 22:24 :: نويسنده : رضا

 قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم. 

بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید. 
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم! 
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند. 
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است. 
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم. 
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد! 
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند! 
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست. 
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید! 
کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند، باید هم قد باشند. 
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید. 
گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد! 
در مجلس ختم من گاز اشکآور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند. 
از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم
 
سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, :: 21:50 :: نويسنده : رضا

 روزگازی شاهی بود که چهار همسر داشت. 

او عاشق همسر چهارمش بود و او را با گران ترین پوشاک می آراست 
و بهترین خوراک ها را به او می داد. 
او همسر سومش را خیلی دوست داشت و همواره او را به سایر ممالک همسایه نشان می داد. با این وجود می ترسید که روزی او را برای دیگری ترک کند. 
او همچنین عاشق همسر دومش بود. او امینش بود و همیشه با وی مهربان، با توجه و صبور بود. هرگاه شاه با مشکلی روبه رو می شد، می توانست به او اطمینان کند که در گذر دوران سختی به او کمک می کند. 
همسر اول شاه شریکی بسیار وفادار بود و در نگهداری از اموال و حفظ پادشاهی او سهم بزرگی داشت. بااین وجود، او همسر اولش را دوست نداشت و درحالیکه او عمیقاٌ عاشق وی بود، اعتنایی به او نمی کرد. 
یک روز شاه احساس کسالت کرد و فهمید که عمرش به سر آمده است. 
به یاد همسر آراسته اش افتاد و فکر کرد، "من حالا چهار همسر دارم ولی وقتی بمیرم، تنها خواهم بود." 
 
پس از همسر چهارمش پرسید، "من تو را از همه بیشتر دوست داشته ام و با بهترین لباس ها را به تو هدیه داده ام و ازتو مراقبت بسیار کرده ام. حالا که وقت مرگم رسیده است، آیا مرا دنبال می کنی و با من همنشین خواهی بود؟" 
همسر چهارم گفت، "به هیچ وجه!" و بدون هیچ حرفی دور شد. 
این پاسخ قلب او را مانند تیغی تیز درید. 
شاه غمگین سپس از سومین همسرش سوال کرد، "من تمام زندگیم عاشق تو بوده ام. حالا که می میرم، آیا مرا دنبال می کنی و با من همنشین خواهی بود؟" 
سومین همسر پاسخ داد، "نه!" 
قلب شاه درهم شکست و به سردی گرایید. 
سپس ازدومین همسرش پرسید، "من همیشه برای کمک به تو روی آورده ام و تو همیشه مرا پشتیبانی کرده ای. وقتی من بمیرم، آیا مرا دنبال می کنی و همنشین من خواهی بود؟" 
دومین همسر پاسخ داد، "متاسفم، این بار نمی توانم به تو کمک کنم! بهترین کاری که می توانم برایت بکنم این است که تو را به گورت بفرستم." 
این پاسخ مانند آذرخشی بود و شاه را درمانده ساخت. 
سپس ندایی صدا کرد:"من با تو خواهم آمد و هرکجا بروی تو را دنبال خواهم کرد." 
شاه نگاهی به بالا انداخت و همسر اول خودش را دید. بسیار لاغر و نحیف شده بود و از کم غذایی رنج می برد. 
پادشاه با اندوه فراوان گفت، "وقتی که فرصتش را داشتم باید از تو بهتر مراقبت می کردم." 
در حقیقت همه ی ما در زندگی چهار همسر داریم: 
چهارمین همسرمان بدن ما است. هرچقدر برای پروراندن و آراستن آن تلاش کنیم تا خوب جلوه کند، وقتی بمیرم ما را ترک خواهد گفت. 
سومین همسر ما دارایی های ما است و مقام و ثروت. وقتی ما بمیریم به دیگران خواهد رسید. 
دومین همسر ما دوستانمان هستند. مهم نیست چقدر پشتیبان ما باشند. دورترین جایی که با ما می آیند تا سر قبر است! 
و نخستین همسر ما والدین ما هستند که غالباٌ در تلاش برای کسب ثروت، 
قدرت و لذات نفسانی از آن ها غافل می مانیم. 
بااین وجود، والدین تنها کسانی هستند که ما را دنبال و هدایت خواهند کرد، هرکجا که برویم. 
پس تا میتوانی به آن ها عشق بده. آن ها بیش از همه چیز به شما و عشق تو نیاز دارند. 
برای آنان وجود خودت بهترین هدیه است. 
 
یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, :: 22:6 :: نويسنده : رضا

 افزایش و گسترش انواع مختلف دانشگاهها ( اعم از آزاد ، سراسری ، پیام نور ، علمی وکاربردی ، فنی حرفه ای ، پودمانی ، مجازی ، غیر حضوری ، غیر انتفاعی و ....) و به طبع آن افزایش تعداد دانشجو در هر خانه ، طایفه ، کوچه و خیابان شاید مقداری از ذوق و شوق دانشجو شدن - در مقایسه با سالها پیش - کاسته باشد ، ولی " دانشگاه " هنوز مکان ارزشمند ، مقدس و بزرگی است که قداست آن را با چیز دیگری نمی توان عوض کرد و حرمت و اعتبار آن همچنان به عنوان محل علم آموزی و ادب اندوزی به قوت خود باقی است . می دانیم که یدک کشیدن یک یا چند "عنوان" نمی تواند به خودی خود برای کسی ارزش و اعتبار به دنبال داشته باشد بلکه برای رسیدن به فضیلت اخلاقی و تعالی روح و در نهایت انسان شدن به معنای واقعی ، در هر برهه ای از زمان و هر بخشی از عمر ، انسان تکالیف و وظایفی دارد که در صورت پرداختن به آنها خواهد توانست به تعالی برسد . گذر از مرحله دانش آموزی و ورود به فصلی جدید از زندگی به نام " دانشجویی" مرحله ای بسیار مهم و حیاتی در طول زندگی یک فرد به حساب می آید ، چرا که دانشگاه محیطی است که فرد با استفاده از محضر اساتید و بهره مندی از سایر پتانسیلهای موجود در محیط دانشگاه می تواند به اهداف برتر خود در زندگی دست یابد و یا احیانا" در صورت عدم استفاده صحیح از امکانات موجود نه تنها به هدف خود نرسد ، بلکه خود را در مرحله سقوط از انسانیت قرار دهد . این نوشته به دنبال آن است تا به دانشجویان جدید الورود مواردی را یادآور شود که امید می رود در صورت رعایت این قبیل موارد ، ضمن جلوگیری از اتلاف وقت و انرژی به اهداف بزرگ و ستودنی زندگی خود نزدیک و نزدیک تر شوند .

هر کاری _ من جمله درس خواندن _ را برای رضایت خدا انجام دهید
در هر حال کرامت انسانی را حفظ کنید 
انسان ارزشی دارد و انجام بعضی کارها از این ارزش و قدر انسانی می کاهد 
انسان رسالتی را در پیش دارد که برای انجام آن بایستی تمام همت خود را به کار گیرد 
مانند تمبر باشید ، چون تا رسیدن به مقصد همراه نامه می ماند ، شما هم اینگونه به دنبال اهدافتان باشید
افکارتان را تغییر دهید نا زندگیتان تغییر یابد
اگر می خواهی به دوستانت چیزی یاد بدهی ، با اعمالت نشان بده نه با زبانت
این قانون را یاد بگیرید ، نه بار زمین بخورید ، ده بار برخیزید 
اگر دوستت تو را یکبار فریب داد ، شرم بر او . ولی اگر دوستت تو را دو بار فریب داد ، وای بر تو 
هر چه قدر تلاش کنید به همان میزان آینده خود را رقم خواهید زد 
" نه " گفتن را تجربه کنید ، در دانشگاه نیاز خواهید داشت به اینکه زیاد " نه " بگویید و الا....
دوستان عزیز سعی کنید هر لحظه و هر روز در حال پیشرفت باشید
زیاد بخوانید و مطالعه کنید .چون همچنان که جسم شما به غذا نیاز دارد ، روحتان نیز ....
اگر دوستتان چیزی به شما تعارف کرد ، مجبور نیستید حتما" قبول کنید 
دوستان عزیز بعضی چیزها را حتی برای یکبار هم ، حتی بر ای یکبار هم تجربه نکنید
شما دانشجو هستید ، باید جوینده دانش باشید
از این پس تحقیق و پژوهش بایستی بخش مهمی از زندگیتان باشد 
شما به اندازه ای که میخوانید و مطالعه می کنید و تفکر می نمایید ، ترقی خواهید کرد 
از این پس بیشتر مواظب رفتارتان باشید ، چون این خود شما خواهید بود که به دیگران می گویید چگونه با شما رفتار کنند 
هم کلاسی هایتان همانگونه در مورد شما فکر می کنند که خودتان خواسته اید 
ضد ارزشها را برای خود ارزش به حساب نیاورید چون زود از اعتبار می افتند 
به اساتید خود زیاد احترام قائل شوید ، آنها تمام داشتنهایشان را در اختیار شما قرار می دهند 
"کتاب بوستان دانشمند است "، از سیر در این بوستان غافل نشوید
داشتن عنوان " دانشجو " به شما اعتبار نمی دهد ، این شخصیت خود شماست که به هر عنوانی ارزش و اعتبار می بخشد
پدر و مادر شما فرشته هایی هستند که تمام وجودشان وقف شما شده است ، پس شما هم .....
کارکنان دانشگاه دوستان شما می باشند که تلاش می کنند مسائل و مشکلات شما را حل و فصل کنند ، مواظب دوستان خود باشید 
رشته ای که در آن تحصیل می کنید ، از ضروری ترین رشته ها برای بهتر ساختن فرداهای این مرز و بوم است 
کاری نکنید ، حرکتی انجام ندهید و لباسی نپوشید که شما را انگشت نما کند 
درسهایتان را پاس نکنید که پاس کنید ، بلکه آنها را یاد بگیرید و مهم تر اینکه آنها را به کار گیرید
تشکلهای دانشجویی که در کنار شما هستند ، برای اعتلا و پیشرفت شما و دانشگاهتان فعالیت می کنند ، به آنها بپیوندید و شما هم تلاش کنید 
می دانید تذکر دادن به شما از طرف برخی بخشهای دانشگاه برای چیست ؟ می خواهند به شما بگویند که اگر یک میخ را داخل پریز برق بکنید برای شما خطرناک است ، چون آنها شبیه این موارد را زیاد دیده اند و شما را از صمیم قلب دوست دارند 
اموال دانشگاه متعلق به خود شماست ، شما با اموال خود چه می کنید ....
پرونده دانشجویی خود را هر از چند گاهی از اول مرور کنید 
و بسیار مسائل و مواردی که شما بیشتر از من می دانید ......
 
شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 19:39 :: نويسنده : رضا
علی اکبر دهخدا انتظار را چنین معنی می کند : "انتظار" به معنای چشم داشتن و یا چیزی را چشم داشتن ، نگرانی ، چشم داشتگی و امیدواری ، چشم براهی 
محمد معین زیر مدخل انتظار می نویسد :
"انتظار" به معنای چشم داشتن ، چشم به راه بودن ، چشم د اشت ، نگرانی
 
در معنای "انتظار "، توصیفات و توضیحات مختلفی ذکر شده که هیچکدام بیان کننده اصل معنای آن نیستند . اگر در معنای آن گفته شود که انتظار یعنی چشم به راه بودن ، این صرفا ترجمه لفظ از عربی به فارسی است و نمی تواند به عنوان تعریف تلقی شود . همچنین اگر " انتظار" را به معنای چشم داشت و چشم براه بودن معنی کنیم نتیجه ای که از معنای لغوی آن به دست می آید این است که کسی عمل زشت و ناهنجاری انجام داده و منتظر کیفر آن است و یا کسی بذری را در زمین پاشیده و منتظر است که محصولش از زمین سربرآورد و سرسبز شود و کسی که کار خیر و شایسته ای انجام داده ، منتظر است تا روزی فرا رسد و او پاداش کار خیرش را بگیرد . 
از تعاریف بالا چنین به نظر می رسد که معنای لغوی انتظار نمی تواند بیانگر مفهوم اصلی و کامل آن باشد بلکه اگر خوب دقت کنیم در خواهیم یافت که "انتظار "یک امر کاملا وجدانی است و اگر کسی واقعیت آنرا وجدان نکرده باشد هرگز با توصیفات ذهنی حقیقت آنرا نمی فهمد . معرفت های وجدانی مانند گرسنگی و تشنگی ، شادی و خشم و ....نیز از همین سنخ هستند .تنها راه شناخت گرسنگی و تشنگی ، گرسنه و تشنه شدن است و تنها راه فهمیدن شادی و خشم ، شاد و عصبانی شدن است . معنای واقعی " انتظار" هم فقط برای شخص منتظر ، روشن و آشکار می شود . اگر کسی هیچگاه حالت انتظار را نچشیده باشد با توصیف و توضیح نمی توان معنای انتظار را برایش روشن کرد . حتی ممکن است توضیحات زیاد باعث ابهام بیشتر در مفهوم آن گردد . اما کسی که "انتظار" را چشیده است به خوبی معنای آنرا می فهمد . به چنین شخصی می توان یادآوری کرد که :" آن زمانی که یکی از عزیزانت به سفر رفته بود و تو از او خبر نداشتی و گفته بود تا فلان موقع برمی گردم و .... .قبل از آمدن او چه حالی داشتی ؟" آن حال وجدانی" انتظار" نام دارد .
 
اما " انتظار " در اسلام و به ویژه در مذهب شیعه معنای و مفهوم دیگری دارد و آن عبارتست از ایمان استوار بر امامت و ولایت حضرت ولی عصر ( عج ) و امید به ظهور مبارک آن واپسین حجت الهی ، و آغاز حکومت صالحان . انتظار فرج در واقع نوعی آمادگی است ، آمادگی برای پاک شدن ، پاک زیستن ، آمادگی برای حرکتی مستمر و دائم توام با خود سازی و دگر سازی و زمینه سازی . و سرانجام آمادگی برای تهیه قوا برای شرکت در نهضت عظیم حضرت مهدی (عج ) است .
 
مسلمانان بر اساس وعده های صریحی که قرآن کریم بدان ها داده است ، عقیده دارند که طبق قانون خلقت و سنت آفرینش ، تاریخ بر مبنای سنت های الهی و وعده های خدایی به پیش می رود و اگر چند روزی دنیا به نفع ستمگران تمام شده ، ولی سرانجام حکومت مطلق جهان به دست صالحان و حق پرستان خواهد افتاد و عدالت و امنیت بر اساس قانون خدا در سرتاسر جهان برقرار خواهد شد . به برخی از آیاتی که اشاره به این موضوع دارند در زیر اشاره می شود :
 
سوره توبه آیات 32 و 33
یریدون ان یطفئوا نور الله بافواههم و یابی الله الا ان یتم نوره و لوکره الکفرون * هوالذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون
کافران می خواهند که نور خدا را با دهانشان خاموش کنند و خدا نگذارد تا آنکه نور خدا را در منتهای ظهور و حد اعلای کمال برساند هر چند کافران ناراضی و مخالف باشند * اوست خدایی که رسول خود را به هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر همه ادیان عالم تسلط و برتری دهد هرچند مشرکان ناراضی و مخالف باشند .
 
سوره نور آیه 55
وعد الله الذین ءامنوا منکم و عملوالصلحت لیستخلفنهم فی الارض کمااستخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم و لیبدلنهم من بعد خوفهم امنا یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا و من کفر بعد ذلک فاولئک هم الفسقون
خدا به کسانی از بندگان که ایمان آرند و نیکوکار گردند وعده فرمود که در زمین خلافتشان دهد چنانکه امم صالح پیمبران سلف را جانشین پیشینیان آنها نمود ، و دین پسندیده آنان را تمکین و تسلط عطا کند و به همه آنان پس از خوف و اندیشه از دشمنان ایمنی کامل دهد که مرا به یگانگی بی هیچ شائبه ، شرک و ریا پرستش کنند و بعد از آن هر که کافر شود ، پس آنان به حقیقت همان فاسقان تبهکارند.
 
سوره غافر آیه 51
انا لننصر رسلنا و الذین ءامنوا فی الحیوه الدنیا و یوم یقوم الاشهد
ما البته رسولان خود و اهل ایمان را هم در دنیا ظفر و نصرت می دهیم و هم در روز قیامت که گواهان به شهادت برخیزند .
 
سوره انبیا آیات 105 و 106
و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون * ان فی هذا لبلغا لقوم عبدین
و ما بعد از تورات در زبور نوشتیم که البته بندگان نیکوکار من ملک زمین را وارث و متصرف خواهند شد * بی شک در این قرآن برای اهل عبادت مایه وصول به مقصد حق نهفته است .
 
سوره قصص آیه 5
و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم هئمه و نجعلهم الوارثین
و ما اراده داشتیم که بر آن طایفه ضعیف و ذلیل کرده شده ، در آن سرزمین منت گذارده و آنها را پیشوایان قرار دهیم و وارث گردانیم .
 
سوره حج آیه 41
الذین ان مکنهم فی الارض اقاموالصلوه و ءاتواالزکوه و امروابالمعروف و نهوا عن المنکر و لله عقبه الامور
آنهایی هستند (آنان که خدا را یاری می کنند ) که در روی زمین به آنها اقتدار و تمکین دهیم نماز را به پا می دارند و زکات می دهند و امر به معروف و نهی از منکر می کنند و عاقبت کارها به دست خداست .
 
 
از آنچه که در بالا آمد به خوبی می توان نتیجه گرفت که جهان روزی را در پیش دارد که حکومت مطلق دنیا به دست پاکان و صالحان خواهد افتاد و آن روز در فرهنگ گرانسنگ تشیع همان روز قیام حضرت مهدی (عج) خواهد بود .
حال با توجه به اهمیت بسیار زیاد این موضوع ، یعنی افتادن حکومت به دست صالحان و رهایی عالم هستی از ظلم و جور و فساد می توان به ارزش والای انتظار آن روز را کشیدن پی برد . اهمیت زیاد این مطلب مخصوصا زمانی قابل فهم تر است که ما بدانیم با ظهور امام عصر (عج) همه اختلاف ها و سوئ برداشت ها و کج فهمی ها و انحرافات دینی و اخلاقی از بین می رود و انسانها در روی کره زمین به وحدت کلمه و عقیده بر محور حق و دین صحیح نائل می شوند و بدین وسیله راه بندگی صحیح خدا برای همه خلائق هموار می گردد. در عصر ظهور عقل و ایمان مردم به کمال می رسد و راه رسیدن به کمالات اخلاقی برایشان به طور کامل فراهم می گردد . آنقدر عقل ها کامل می شود که مومنان دیگر برای امور مادی و دنیوی ارزشی قائل نمی شوند و به خاطر پول و مقام با یکدیگر به نزاع و اختلاف بر نمی خیزند و کینه ها از دلهای ایشان رخت بر می بندد و رافت و گذشت بین آنها حاکم می شود . و آنگاه که حرص پول و دنیا از انسانها رخت بربندد و هر کس فقط به اندازه مایحتاج خود از امکانات مادی بهره ببرد و به همان قناعت ورزد ، راه برای ایمان کامل بندگان هموار می گردد . امیر المومنین (ع) در مورد زمان ظهور می فرمایند :"....شر و بدی از میان می رود و خیر و خوبی می ماند ....مردم به اطاعت و عبادت رو می آورند . دین و آیین رونق می یابد . امانت ها رعایت می شود ، درختان پرثمر می شود و برکت ها بسیار می گردد ، اشرار به هلاکت می رسند . نیکان می مانند و از دشمنان اهل بیت کسی باقی نمی ماند " .بیان این موارد و مقایسه بین عصر غیبت و عصر ظهور و شرایط ایده آل و دوست داشتنی آن ، ما را به طرف این واقعیت سوق می دهد که چه گوهر گرانقدر و چه ذخیره ارزشمندی سالهای سال ، بلکه قرنهاست در پس پرده غیبت به سر می برد و ما از چه نعمت بزرگی محروم شده ایم و این امر به دلیل عصیان و ناسپاسی انسان اتفاق افتاده چرا که امام محمد باقر علیه السلام می فرمایند:
 
« وقتی خداوند متعال بر آفریده های خود (مردم) غضب نماید، ما (اهل بیت) را از مجاورت آنها دور می کند. »
اصول کافی، کتاب الحجه، باب فی الغیبة، ح 31
 
بنابر آنچه که گفته شد می توان به اهمیت " انتظار فرج امام زمان " پی برد و دلیل ارزش و فضیلت آنرا در روایات درک کرد . به برخی از روایاتی که در فضیلت " انتظار " آمده است اشاره ای می کنیم :
 
پیامبر گرامی اسلام (ص) برترین عبادت را انتظار فرج می داند و در جای دیگر می فرماید ، برترین جهاد امت من انتظار فرج است . حضرت علی (ع) نیز فرمود ، منتظر فرج باشید و از رحمت خداوند نا امید نشوید به درستی که خوشایندترین اعمال نزد خداوند ، انتظار فرج است . امام صادق (ع) نیز فرمود ، منتظر امر ما به سان آن است که در راه خدا به خون خود غلتیده باشد . در روایتی مرحوم مجلسی از امام صادق (ع) نقل می کند ، هر کس که بمیرد در حالی که منتظر این امر باشد همانند کسی است که با حضرت قائم (عج) در خیمه اش بوده باشد ، پس حضرت چند لحظه ای درنگ کرده ، آنگاه فرمود نه ، بلکه مانند کسی است که در خدمت آن حضرت شمشیر بزند ، سپس فرمود نه ، به خدا همچون کسی است که در پیشگاه رسول خدا (ص) شهید شده باشد . ونیز در روایت دیگری می فرماید بدانید کسی که منتظر ظهور حضرت مهدی (عج) باشد ، پاداش کسی را دارد که شب ها را برای انجام عبادت بیدار و روزها روزه دار باشد .و در ضمن حدیث مفصلی امده است که آن حضرت فرمود هر کس منتظر امر ما باشد و بر ترس و آزاری که از دشمنان ما می بیند صبر کند ، فردای قیامت با ما خواهد بود . پس " انتظار " ، آدمی را متعهد می سازد که برای تحقق هدف های اسلامی و آرمان های انسانی ، بدون هیچ گونه ضعف و یاس تلاش کند و به سوی مقاصد متعالی اسلام گام بردارد و پیوسته مقاوم و استوار ، به وظایف دینی و اسلامی خود عمل نماید . از همین جهت است که " انتظار " در روایات ، عبادت شمرده شده و از بهترین و با ارزش ترین اعمال به شمار آمده است .
 
جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, :: 21:41 :: نويسنده : رضا

 درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود . پس از اندک زمانی شیطان در می آید و روبه فرشتگان می کند و می گوید:جاسوس میفرستید به جهنم!؟

از روزی که این آدم به جهنم آمده مدام در جهنم بحث و گفتگو است و جهنمیان را هدایت می کند و حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است:با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت بازگرداند.

پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:, :: 23:3 :: نويسنده : رضا

خداوندا این کشور را از دشمن خشکسالی و از دروغ محفوظ دار

دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:, :: 21:6 :: نويسنده : رضا

از عارفی سوال کردند:محبت را نشان چیست؟؟؟

گفت:آن که به نیکویی زیادت نشود و به جفا نقصان نگیرد.

و اگر این گونه باشیم قلب انسانها موطن ما میگردد به قول آن فرزانه:موطن آدمی را بر هیچ نقشه ای نشان نیست موطن آدمی تنها در قلب کسانی است که دوستش دارند! اگر به هستی همچون باغی و به انسانها همچون گلهای آن باغ نگاه کنیم با گلهای متواجه میشویم گلهای خوشبو و خوشرنگ که تیغ هم دارند و گلهایی که اساسا نه رنگ بویی دارند و نه تیغی.

خوب یک سوال: فایده تیغ چیست؟مولانا فرماید:شخصی به باغ زیبایی میرود و گل سرخ زیبایی را مشاهده میکند که شبنمی بر ان نشسته و رنگ و بوی دل انگیزی دارد دستش را میبرد تا آن را لمس کند که به ناگاه تیغی دستش را میخراشد با حیت میپرسد:خدایا این همه لطافت و زیبایی را آفریدی و در کنارش این تیغ تیز و سخت گذاشتی.علت این همه بی سلیقگی چیست؟باغبان هستی به او میگوید:اگر این تیغ نباشد هرگز تو به لطافت و نرمی گلبرگ های گل سرخ پی نمیبری و شکرگذار این همه زیبایی نخواهی شد زیرا خلقت جهان جمله اضداد است!

امانوئل به عنوان مرهمی بر زخم های احساس ما که از این ادمک های تیغ گونه جراحت برداشته میگوید:هرگاه به کسی که به نوعی درباره ما بدی روا داشته خوب نگاه کنید فرشته ای را میبینید که در وجودش سقوط کرده است!

یادمان باشد آن چنان که وجود شیطان طعم شکرین حضور خداوند را در کام بندگان میچشاند حضور آدم های کاکتوسی نیز شناخت قدر و قیمت انسان های خوب است و از آنجا که هر کس وظیفه ای بر دوش دارد آدم های کاکتوسی وظیفه سختتری دارند و محبت کردن به آنها ضروری است زیرا آنها گل صورتان تیغ سیرتی هستند که آمده اند نا با تیغ های حضورشان انسان هایی که رنگ و بوی گل مریم را دارند بهتر به ما بشناسانند و اگر به دیده وحدت به هستی نگاه کنیم هر کدام از انسان ها برای ما نشانه ای از خدا دارند و اگر خدا را دوست داشته باشیم طبعا ساخته های دست او را هم دوست داشته و به آنها مهر میورزیم

 حال اساسا خوبی یعنی چه؟ برایتان میگویم درخت خوبی دارای دو شاخه است:1-محبت کردن بی بهانه به دیگران!2-بدی های دیگران را فراموش کردن!

آموخته ام که خدا عشق است و عشق تنها خداست

آموخته ام که وقتی نا امید میشوم خدا با تمامی عظمتش عاشقانه انتظار میکشد دوباره به رحمت او امیدوار شوم

آموخته ام که اگر تا کنون به آنچه خواستم نرسیده ام خدا برایم بهترش را در نظر گرفته

آموخته ام که زندگی سخت است ولی من از او سخت ترم...

یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:, :: 13:44 :: نويسنده : رضا

سوال اگر دیگران در دفتر زندگیمانخطی به خطا کشیدند چه کنیم؟؟؟

جواب:باید با پاککن اغماض پاک کنیم!!!

یک واژه وجود دارد که کاربرد آن در برخورد اولیه ما با اطرافیان و مردمی را که از بیماری های حسادت کینه و غرض رنج میبرند و باعث رنجیدگی ما میشوند بسیار کارساز است.(اغماض)

حکایت سهراب و اغماض

خواهر سهراب سپهری تعریف میکند:سهراب هیچگاه از سوپ پیاز خوشش نمی آمد حدود دو ماهی بود که در خارج از کشور در منزل یکی از دوستانش که همسری فرنگی داشت بسر میبرد من برای دیدارش رفتم وقت نهار دیدم سوپ پیاز اوردند و سهراب با ارامشی شگرف آن را میل کرد.بعد از اتمام نهار از سهراب پرسیدم:تو که این قدر از سوپ پیاز بدت می آمد چگونه این مدت وهمه روزه آن را میخوری و سهراب با آرامش لطیف همیشگی اش روی به من کرد و گفت:بعد از صرف سوپ یک قاشق اغماض میخورم!

خواجه شیراز اغماض را نوعی دیگر بیان میکند و میفرماید:

وفا کنیم ملامت کشیم و خوش باشیم                   که در طریقت ما کافریست رنجیدن

براستی اگر دلمان را خانه تکانی کنیم و با دیده اغماض به انسان های پیرامون خود بنگریم آنگاه کینه از باغچه دلمان خواهد رفت و اگر کینه را از دل بزداییم آنگاه محبت با شوقی لبریز از عشق در محراب دلمان به نماز خواهد ایستاد و میسراید:

در ازل قطره خونی که ز آب و گل شد                     دم ز آیین محبت زد و نامش دل شد

اما نشان محبت چیست؟؟؟ این بحث رو برای فردا میزارم امیدوارم که برگردید البته اگه براتون مفید برگردید چون اگر کسی رو از جهنم و آتش نفس بتوانم رهایی بدم یا حداقل بتوانم زندگی دنیایی کسی رو به صورت واقعی خوب کنم زندگی من بی ثمر نخواهد بود پس توکل بر ذات مقدس با نظراتتون من رو راهنمایی کنید ببینم آیا کارم خوبه یا در مورد مشکلات بگید تا از اونا براتونمطلب بیارم ممنون از همتون که تنهام نمیزارید.

شنبه 1 بهمن 1390برچسب:, :: 21:6 :: نويسنده : رضا

هنرمندان نقاش معتقدند که در طبیعت سه رنگ اصلی وجود دارد : قرمز زرد آبی که بقیه رنگها از ترکیب این سه رنگ به وجود آده اند.گروهی از روانشناسان معتقدند:در وجود انسان سه احساس اصلی وجود دارد:اصبانیت ترس غم که کنترل دقیق این سه احساس منجربه احساس چهارمی به نام شادی میگردد.

اما خواص این سه احساس به شرح زیر میباشد:

1-عصبانیت:احساس قدرت به ما میدهد(موارد لزوم از حریم خود دفاع میکنیم)

2-ترس:احساس امنیت و انرژی به ما میدهد(در گذر از خیابان و در رانندگی احتیاط میکنیم تا سلامت بمانیم.در نتیجه احساس امنیت میکنیم) یا به طور دیگر در مواقعی که از چیزی میترسیم عملی را با تمام قدرت بدنی و با انرژی فوق العاده انجام میدهیم که در حالت عادی هرگز نمیتوانیم آن عمل را تکرار کنیم بی شک ترس عامل این انرژی عظیم میباشد!

3-غم:با درون خود آشتی کرده و با مردم بار دیگر ارتباط برقرار میکنیم(در مواقعی که نیاز به صحبت و همدلی و درددل کردن با دیگران داریم)

1-2-3-شادی:به ما امید و انرژی میدهد(شادی هرگز خود به خود حاصل نمیگردد مگر با کنترل هوشمندانه سه خصلت فوق)

تغییر احساس ها از این سه احساس به وجود می ایند توجه کنید چقدر زیبا این اتفاق می افتد بی ان که ما دخالتی در ان داشته باشیم:

1-ترس به اضافه عصبانیت مساوی حسادت

2-ترس به اضافه غم مساوی ناامیدی

مثالی برای موضوع 1:آن که میبیند دوستش در کاری پیشرفت فراوانی ولی او هنوز درجا میزند.ابتدا احساس عصبانیت بر او قالب میگردد سپس نگران میگردد از عقب ماندگی خود و احساس ترس از آینده بر او مسلط میشود و در نتیجه به آن شخص حسادت میورزد.

حال مدیریت احساس را با مثالی برایتان تشریح میکنم لطفا کمی توجه کنید:تصور کنید یکی از گواراترین و بهترین چیزها در جهان آب است آب که قطره قطره آن لبان تشنه کامی را طراوت بخشیده و حیات دوباره ای را به آدمی میدهد اگر ساعاتی آب نباشد حیات میلیون ها انسان در یک شهر به خطر می افتد و در صورت ادامه نابود میشود. حال تصور کنید!سیل هولناکی در یک منطقه چه فاجعه ای به بار می آورد میلیونها انسان و خانه هایشان به خطر می افتد و متلاشی میکند و از بین میبرد و همه از این فاجعه میگریزند.

حال یک سوال:چه فرقی بین آن سیل هولناک و آن قطره قطره آب زلال میباشد؟میگویم تربیت

آب از سد راه افتاده طی مراحلی عملی مدیریت میشود و بعد از تصفیه و با ترتیب و تربیت خاص در لوله های آب سرازیر شده و با مدیریت شما در ظروفی میریزد چه فرقی است بین این اب که تشنه آن هستید و زایش حیات را در بردارد و آن آب که از آن گریزان هستید و هلاک حیات را در بردارد؟؟؟

احساسات و عواطف ما نیز این گونه هستند اگر مدیریت شوند باعث تعالی روحمان و سلامت جسممان میگردد و اگر مدیریت نشوند شهر وجودمان را متلاشی میکنند.

امام جعفذ صادق میفرماید:برای آسوده زیستندر زندگی دو چیز را فراموش کنید:

1-بدی هایی که مردم به شما کرده اند!

2-خوبی هایی که شما به مردم کرده اید!

فراموش نکنید همه چیز در رابطه با خدا معنا پیدا میکند.

فردا میخوام راهکاری بهتون بدم تا به راحتی از بدی دیگران و خوبی خود بگذرید و واقعا برای خود زندگی کنید راهکار گذشت ازبدی ها یعنی اغماض.

جمعه 1 دی 1390برچسب:, :: 15:51 :: نويسنده : رضا

جان کانفیلد:زندگی یک بوم نقاشی است که در ان از پاککن خبری نیست.

اشو زندگی را چون نیلوفر ابی میداند و مسراید: زندگی را به تمامی زندگی کن.در دنیا زندگی کن بی انکه جزیی از ان باشی.همچون نیلوفری باش در اب. زندگی در اب بدون تماس با اب! زندگی به موسیقی نزدیکتر است تا به ریاضیات ریاضیات وابسته به ذهن اند و زندگی در ضربان قلبت ابراز وجود میکند. سپس در ادامه میگوید: زندگی سخت ساده است!خطر کن!وارد بازی شو!چه چیزی از دست میدهی!با دستهای تهی امده ایم و با دستهای تهی خواهیم رفت.نه . چیزی نیست که از دست بدهیم فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند تا سرزنده باشیم تا ترانه ای بخوانیم و فرصت به پایان خواهد رسید.اری این گونه است که هر لحظه غنیمتی است.در اخر میگوید: هر لحظه را به گونه ای زندگی کن که گویی واپسین لحظه است و کسی چه میداند؟شاید اخرین لحظه باشد.

دکتر شریعتی میفرماید:زندگی یعنی نان ازادی فرهنگ ایمان دوست داشتن

دام راس زندگی را مکتب درسی میداند و میسراید:به یاد داشته باشیم!زندگی مکتب است برخی از درسها را باید بر اسمان نوشت تا همه ان را بشنوند و بفهمند.

پژمان بختیاری در اعتراض لطیفی میسراید: گر نشان زندگی جنبندگی است خار در صحرا سراسر زندگی است.هم جعل زنده است و هم پروانه لیک فرقها از زندگی تا زندگی.

............جعل یعنی سوسک فضله خور............

بزرگی گوید :این سالها نیست که زندگی را میسازند بلکه لحظاتند!

امیلی دیکنسون:اگر بتوانم از شکستن یک دل جلوگیری کنم زندگی ام بیهوده نبوده است.

و سهراب میگوید زندگی ابتنی تو حوضچه اکنون است! و ادمی چه دیر میفهمد انسان یعنی اجالتا!

زرتشت میفرماید:زندگی شما وقتی زیبا و شیرین خواهد شد که پندارتان گفتارتان کردارتان نیک باشد.

حالا دو تا سوال که ایا ما تا حالا داشتیم زندگی میکردیم یا نه لطفا جواب بدید؟؟؟ بعدشم کی میتونه از ته دل بگه که من فردا زنده ام شاید این اخرین مطلبی باشه که نوشتم نمیدونم شاید!!!؟؟؟

شنبه 24 دی 1390برچسب:, :: 11:31 :: نويسنده : رضا

شیطان رجیم در روز عاشورا غمناک بود از او پرسیدند تو چرا ناراحتی تو که به هدفت رسیدی ببین اولاد پیغمبرو با بچه هاش سر بریدن این همه ادم جهنمی شدن تو چرا ناراحتی اونجا بود که گفت درسته این همه ادم جهنمی شدن ولی من میدانم که میلیاردها نفر بخاطر توسل به همین یک سر بریده از جهنم رهایی خواهند یافت.

گویند اگر کسی عاشق حسین باشد بدنش نمیسوزد در راه حسین کاری کرده باشد بدنش نمیسوزد شخصی در هندوستان وجود داشت که هر وقت دسته عزاداری شیعیان را میدید دنبال دسته راه میافتاد و سینه میزد او مرد در هنگام سوزاندن ان مرد دیدند دست راست و سینه چپش نسوخته میبینید عشق به حسین ادمو به کجا میرسونه عاشقش باشید تا رستگار شوید.

شب اربعین شب عفو است محتاج دعایم.زعمق دل دعایی کن برایم.اگر امشب به معشوقت رسیدی.خدارا در میان اشک دیدی کمی هم نزد او یادی زما کن.کمی هم جای ما او را صدا کن. بگو یا رب فلانی روسیاهست.دو دستش خالی غرق گناه است.

جمعه 23 دی 1390برچسب:, :: 13:6 :: نويسنده : رضا

انتوان دوسنت هگزوپری در کتاب شازده کوچولو دوستی را اهلی کردن نامیده و شروع اشنایی عاشقانه روباه و شازده کوچولو را چنین میسراید:

روباه گفت: سلام. شهریار کوچولو گفت: کی هستی تو عجب خوشگلی؟!

روباه گفت: من یک روباهم! شهریار کوچولو گفت بیا با من بازی کن نمیدانی چقدر دلم گرفته! روباه گفت نمیتوانم با تو بازی کنم هنوز اهلی ام نکرده اند شهریار کوچولو گفت اهلی کردن یعنی چه؟ روباه گفت ادم ها تفنگ دارند و شکار میکنند اینش اسباب دلخوری است! اما مرغ و ماکیان هم پرورش میدهند و خیرشان فقط همین است تو پی مرغی میگردی؟

شهریار کوچولو گفت نه پی دوست میگردم نگفتی اهلی کردن یعنی چه؟ روباه گفت اهلی کردن یک چیزی است که پاک فراموش شده یعنی ایجاد علاقه کردن! شهریار کوچولو با شگفتی گفت ایجاد علاقه کردن!

روباه گفت معلوم است. تو الان برای من یک پسربچه ای مثل صد هزار پسربچه دیگر نه من احتیاجی به تو دارم نه تو به من. من برای تو مثل یک روباهم مثل صد هزار روباه دیگر اما اگر منو اهلی کردی هردو به هم نیازمند خواهیم شد تو برای من در همه عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در عالم یگانه خواهم بود. الان زندگی یکنواختی دارم من مرغها را شکار میکنم ادمها مرا. همه مرغها عین همند به همین جهت در اینجا اوقات به کسالت میگذرد ولی اگر تو منو اهلی کنی انگار که زندگیم را چراغان کرده باشی ان وقت صدای پایی را میشناسم که با هر صدای پای دیگری فرق میکند. صدای پای دیگران مرا وادار میکند توی هفت سوراخ قایم بشوم اما صدای پای تو مثل نغمه موسیقی مرا از سوراخم بیرون میکشد.

تازه نگاه کن! انجا ان گندمزار را میبینی؟ برای من که نان بخور نیستم گندم چیز بی فایده یی است گندمزارها مرا به یاد هیچ چیز نمی اندازد و این جای تاسف است! اما تو موهای طلایی داری. پس وقتی اهلیم کردی محشر میشود! چون گندم که طلایی رنگ است مرا به یاد تو می اندازد ان وقت من صدای وزیدن باد را که تو گندمزار میپیچد دوست خواهم داشت...  

حالا اگر دلت میخواهد مرا اهلی کن! شهریار کوچولو جواب داد: دلم که خیلی میخواهد اما وقت چندانی ندارم باید بروم دوستانی پیدا کنم و از کلی چیزها سر در اورم!

روباه گفت ادم فقط از چیزهایی که اهلی میکند میتواند سر در اورد انسان های دیگر برای سر در اوردن از چیز ها وقت ندارند همه چیز را همینجور حاظر و اماده از دکان میخرند اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند ادمها مانده اند بی دوست! تو اگر منو میخواهی خب منو اهلی کن! شهریار کوچولو پرسید راهش چیست؟

روباه گفت: باید خیلی خیلی حوصله کنی. اولش کمی دورتر از من به این شکل لای علف ها مینشینی من زیر چشمی نگاهت میکنم و تو لام تا کام هیچ نمیگویی -چون کلمات سر چشمه سو تفاهم ها است- عوضش میتوانی هر روز یک خورده نزدیک تر شوی.

فردای ان روز شهریار کوچولو امد. روباه گفت: کاش سر همان ساعت دیروز امده بودی اگر مثلا:هر روز سر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه تو دلم قند اب میشه و هر چه ساعت جلو تر برود بیشتر احساس شادی و خوشبختی میکنم ساعت چهار که شد دلم بنا میکند شور زدن و نگران شدن ان وقت است که قدر خوشبختی را میفهمم!! اما اگر تو وقت و بیوقت بیایی من از کجا بدانم چه ساعتی باید دلم را برای دیدارت اماده کنم؟

به این ترتیب شهریار کوچولو روباه را اهلی کرد. لحظه جدایی نزدیک شد...

روباه گفت اخ نمیتوانم جلوی اشکم را بگیرم! شهریار کوچولو گفت تقصیر خودت است من که بدت را نخواستم خودت خواستی اهلیت کنم. روباه گفت همینطور است. شهریار کوچولو گفت پس این ماجرا فایده ای برای تو نداشته؟ روباه گفت چرا برای خاطر رنگ گندم! اما وقتی خواستیم با هم وداع کنیم من به عنوان هدیه رازی را به تو میگویم.

شهریار کوچولو بار دیگر به تماشای گلها رفت و گفت روباهی بود مثل صد هزار روباه دیگر او را دوست خود کردم و حالا تو همه عالم بی همتاست و برگشت پیش روباه و گفت خدانگهدار!

روباه گفت خدا نگهدار و اما رازی که گفتم خیلی ساده است!جز با چشم دل نمیتوان خوب دید.انچه اصل است از دیده پنهان است ارزش گل تو به قدر عمری است که به پاش صرف کرده ای.

حالا ممنون میشم اگه نظرتون راجع به دوست رو بدونم یادتون نره منتظرم بازم برگردید

پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:, :: 12:14 :: نويسنده : رضا

سلام دوستان:

گفتم دوستان ایا شما من رو دوست خودتون میدونید خوشحال میشم نظرتون رو بدونم؟؟!!

پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله میفرماید: از دوست تو بر تو حکم میکنند!

اما چرا انتخاب دوست انقدر مهم است؟ زیرا بیشترین عمر ما را در بر میگیرد و طبعا بیشترین اثر را بر روح ما خواهد داشت یک سنگ سخت در مجاورت اب تغییر شکل داده و در مقابل چک چک اب سوراخ میشود سنگ بی مقدار در مجاورت سنگهای دیگر تبدیل به عقیق و فیروزه میگردد حتی خار در مجاورت گل بوی خار میگیرد!

خارم ولی گلاب زمن میتوان گرفت                   از بس که بوی همدمی گل گرفته ام

مثالی برای شعر بالا شما روزی پیش دوستی میروید که قصابی دارد ساعاتی با اویید بعد در راه برگشت دوست دیگری را میبینید که از بوی بد گوشت تراویده از تن شما سخن میگوید!  حال ساعاتی پیش دوستی هستید که عطر فروشی دارد به محض مراجعت دیگران از شما رایحه دل انگیز عطر را استشمام خواهندکرد!

خواجه عبدالله انصاری میفرماید: هسته خرما در دست دهقان افتاد درخت پر بر گشت و انک بدست هیزم کش افتاد خاکستر گشت!

مولانا میگوید:

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد                 به زیر ان درختی رو که او گلهای تر دارد

در این بازار عطران مرو هر سو چوبیکاران                  به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

روزی شخصی در خدمت درویشی گفت: در این راه در هر قدمی هزار چاه است. درویش گفت: راه نرفته نشان راه مده که چاه در کنار راه است نه در میان راه! هر که از راه بدر رود در میان چاه افتد. دوستی برگزین که تو را از راه برد!

اندیشمندی گفته: بعضی ها وارد زندگی ما میشوند و خیلی سریع میروند بعضی برای مدتی می مانند روی قلب ما ردپا میگذارند و ما دیگر هیچ گاه همان که بودیم نیستیم! و بدین سان جای پای دوست در کوچه خلوت دل ادمی میماند و یادش که به انسان ارامشی شگرف میدهد.

خوب حال در مورد دوست چه نظری دارید جواب این سوال رو بعد از نوشتن داستان کوتاهی از انتوان دوسنت هگزوپری از کتاب شازده کوچولو بدید ولی روراست بهم بگید من رو دوست خودتون میدونید یا نه همین الان اگه این کارو برام بکنید بینهایت ممنون میشم.

دوستی سفره مهربانیست

که در ان باید دلت را سر ببری

و در پیش نگاه دوست گذاری

و دوست لقمه خطا بر دارد

و تو لقمه اغماض!

دو شنبه 19 دی 1390برچسب:, :: 22:14 :: نويسنده : رضا

به دنیا پا نهاده ای درست مانند:کتابی باز ساده و نانوشته باید سرنوشت خود را رقم بزنی خود و نه کس دیگر چه کسی میتواند چنین بکند؟چگونه؟چرا به دنیا امده ای؟!!

همچون یک بذر زاده شده ای میتوانی همان بذر بمانی و بمیری ام میتوانی گل باشی و بشگفی میتوانی درخت باشی ببالی! این گفته اوشو بود.

حالا بیاید تعریف انسان رو از دیدگاه بزرگان بخونیم:

صادق هدایت با جهان بینی خاص خودش ادممها رو مستراح پر تابل میداند.

جلال ال احمد میگوید: یک سوراخ بالا یک سوراخ پایین با کیلومترها روده نامش ادم!

دکتر شریعتی: ادم های اربعه(ادم های چهار بعدی)-ادم های دنبه دار خوشحال اربعه (شکم-زیرشکم-نشیمنگاه- پوشش)

انشتین میگوید:اگر انسانها در طول عمر خویش میزان کار کرد مغزشان یک میلیونوم معده شان بود اکنون کره زمین تعریف دیگری داشت.

میدانید که معده یا دستگاه مدفوع ساز بدن در تمام طول شبانه روز مشغول به کار میباشد.

لقمان حکیم میگه: بیچاره ادمی در میان دو رسوایی قرار دارد اول میگوید مرا پر کن و گرنه رسوایت میکنم و چون پر شد میگوید مرا خالی کن و گر نه ابرویت را میبرم.

مولوی میگوید : انسانی نیمیست ز جان و دل نیمی ز آب گل.

و دکتر شریعتی بر این باور است که: انسان نقطه ایست میان دو بینهایت بی نهایت لجن! بی نهایت فرشته!

ای شما از زندگی تعریفی دارید دوس ارید زندگیتون چه جوری باشه ایا ا نسانیت تعریفی داری اگر دارید خوشحال میشم تو قسمت نظرات بزارید من دنبال عشق بی نهایتم ولی نمیدونم کجا جز در اغوش خدا میتونم اونو پیدا کنم.

سه شنبه 13 دی 1390برچسب:, :: 16:49 :: نويسنده : رضا

سلام

تصور کنید حصاب بانکی دارید که در ان هر روز صبح86400تومان به حصاب شما واریز میگردد و شما فقط تا اخر شب فرصت دارید تا همه پولها را خرج کنید چون اخر وقت حساب شما خود به خود خالی میشود.

در این صورت شما چه خواهید کرد؟ البته که سعی میکنید تا اچرین ریال را خرج کنید!

هر یک از مایک چنین حساب بانکی داریم حساب بانکی زمان!هر روز صبح در بانک زمان شما86400 ثانیه واریز و تا پایان شب به پایان میرسد هیچ برگشتی در کار نیست و هیچ مقداری از این زمان به فردا اضافه نمیشود.

ارزش یکسال را دانش اموزی که مردود شده میداند. ارزش یک ماه را مادری که فرزندی نارس به دنیا اورده میداند.

ارزش یک هفته را سردبیر یک هفته نامه میداند.ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را میکشد میداند.

ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده و ارزش یک ثانیه را انکه از تصادفی مرگبار جان به در برده میداند.

باور کنید ر لحظ گنج بزرگیست!گنجتان را اسان از دست ندهید!

به یاد داشته باشید زمان به خاطر هیچکس منتظر نمیماند! فراموش نکنید: دیروز به تاریخ پیوست. فردا معما است. و امروز هدیه.

پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:, :: 11:21 :: نويسنده : رضا

من میخوام کاری کنیم که با مشکلات کمتر و اسان به بهشت بریم بدون شب بیدار موندن بدون نماز شب بریم پیش امامامون خوبه نه پس داستان پایین رو بخونید ازش استفاده کنید

حکایت بهشت و موسی

روزی حضرت موسی در خلوت خویش از خدایش سوال میکند: ایا کسی هست که با من وارد بهشت گردد؟ خطاب میرسد: اری موسی با حیرت میپرسد: ان شخص کیست؟ خطاب میرسد او مرد قصابی است در فلان محله. موسی میپرسد: میتوانم به دیدن او بروم؟خطاب میرسد:مانعی ندارد.

فردای ان روز موسی به محل مربوطه میرود و مرد قصاب را ملاقات میکند و میگوید من مسافری گم کرده راهم ایا میتوانم شبی را مهمان تو باشم قصاب در جواب میگوید: مهمان حبیب خداست لختی بنشین تا کارم را انجام دهم انگاه با هم به خانه میرویم موسی با کنجکاوی وافری به حرکات مرد قصاب مینگرد و میبیند که او قسمتی از گوشت ران گوسفند را برید و قسمتی از جگر ان را جدا کرد در پارچهای پیچید  و کنار گذاشت.

ساعتی بعد قصاب میگوید: کار من تمام است برویم. سپس با موسی به خانه قصاب میروند به محض ورود به خانه رو به موسی کرده و میگوید: لحظه ای تامل کن موسی مشاهده میکند که طناب را به درختی در حیات بسته ان را باز کرده و ارام ارام طناب را شل کرد. شئی در وسط توری که مانند تورهای ماهیگیری بود نظر موسی را به خود جلب کرد وقتی تور به کف حیاط رسید پیرزنی را در میان ان دید با مهربانی دستی بر صورت پیرزن کشید سپس با ارامش صبر و حوصله مقداری غذا به او داد دست صورت او را تمیز  کرد و خطاب به پیرزن گفت: مادرجان دیگر کاری نداری و پیرزن میگوید: پسرم انشائلاه که در بهشت همنشین موسی شوی.

پس قصاب پیرزن را مجدادا داخل تور نهاد وبالای درخت قرار داد و پیش موسی امد و با تبسمی میگوید: او مادر من است و انقدر پیر شده که مجبورم او را این گونه نگه دار کنم و از همه جالبتر انکه همیشه این دعا را برای من میخواند که انشائلاه در بهشت با موسی همنشین شوی چه دعایی اخر من کجا و بهشت کجا؟ ان هم با موسی. موسی لبخندی میزند و به قصاب میگوید: من موسی هستم و تو یقینا به خاطر دعای مادر در بهشت همشین من خواهی شد.

تمام

به راستی تا به حال با تمام وجود خویش مادر این افتاب تابناک را به اغوش کشیده اید؟ وقتی از سفری هر چند کوتاه می ایید یا وقتی خبری شوق انگیز میشنوید به اغوش مادر میجهید و در ان لحظه است که احساس شوق مطلق میکنید و عشق را تجربه میکنید وطعم عاشقی را میچشید

دوروتی کانفیلد فیشر میگوید:مادر فردی نیست که به او تکیه کنیم بلکه کسی است که ما را تاز تکیه کردن به دیگران بی نیاز میسازد

از سخنی از دکتر شریعتی شروع میکنم تو زندگی سه راه داری پلیدی پاکی پوچی خوب اینجا معنی پوچی رو بگم که همتون بفهمید یعنی خواب خور شهوت و خشم اینا یعنی پوچی ایا وقتش نیست یه تکونی بخوریم

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 86
بازدید ماه : 142
بازدید کل : 63374
تعداد مطالب : 18
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1